همسایه آهنی، زندگی مهدی و دیگران را خورد!
- شناسه خبر: 16311
- تاریخ و زمان ارسال: ۲۲ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۰۴
- نویسنده:
مریوان آوا /دو روز است که میداند پایش قطع شده است، اما هنوز از نابیناییاش خبر ندارد. مهدی یکی از سه مردی است که ۱۵ روز پیش مین برای او دام پهن کرد، هم پایش را ستاند، هم چشمش را. پسرعمو و دوستش اما از غول خفته زمین نابینایی نصیبشان شد. غولهای آدمخوار مهدی، آمانج و کیانوش را در روستای هنگ ژاله بانه نشانه گرفتند. قرعه برای این مردان طور دیگری به نامشان خورد. مین میهمان تنهای پریشانشان شد. حالا دنیا برایشان دو نیمه شده است: «یک دنیا روشنایی و یک دنیا ظلمت.»
برای عیادت از سردشت به بانه رفته بودند. آن روز یک تکه آهن زرد بزرگ، آتشی از زمین بلند کرد. مردان سردشتی با بدنهای سوراخسوراخ و چشمانی بیرونزده چند متری پرت میشوند آن طرفتر. وقتی صدای بلند همه جا را لرزاند، ساعت میایستد روی ٥ و ٢٠ دقیقه. قیامتی میشود.
وحشت از مین خفته در خاک
رنگ خون، زنگ انفجار، روستا را پر کرده بود؛ دود سیاه هم. چشم چشم را دیگر نمیدید. رنگ آسمان پشت خانه هنگ مرزی قرمز شد، زمین هم. صدای انفجار که پیچید در هنگ ژاله، روستاییان یکییکی آمدند. همه روستا صدا را شنیده بودند. به این صدای گوشخراش خو کردهاند.
هنوز صدای انفجار در گوششان است و درد سهمناک را حس میکنند. بوی خون و دود در مشامشان تازگی دارد. «رفته بودند عیادت یکی از اقوام. مهدی میخواست در آن روستا چوپانی کند. شاگرد لولهکشی گاز بود، اما بیکار شد. قرار بود برای ۶ ماه چوپانی ۱۵میلیون تومان بگیرد.» این را حسین ابراهیمیان میگوید برادر بزرگتر مهدی. برادر ۲۷ سالهای که باورش نمیشود چنین مصیبتی روی سرشان آوار شده است. یکی از روستاییان شد هاتف بدخبر و حسین را خبردار کرد. «غروب بود که تماس گرفتند و گفتند مهدی و بقیه زخمی شدند. به همراه پدر و مادرم عازم بانه شدیم. اول آنها را به بیمارستان بانه برده بودند. اما آنجا نتوانستند خیلی کاری انجام دهند به همین علت به تبریز منتقل شدند.»
پایش را قطع کردند
در بیمارستان امام رضا پای راست مهدی را قطع کردند. پایی که باید با آن بقیه عمرش را کارگری میکرد تا خرج زندگی را که تازه شروعش کرده بود، بدهد. دو سالی از ازدواجش میگذشت. در این مدت هم با کارگری روزگارش را گذرانده بود.
مین خفته در روستای هنگ ژاله نهتنها پای مهدی را گرفت، چشمش را هم کور کرد. از پای قطعشدهاش تا زمانی که از بیمارستان مرخص شود، خبر نداشت، از چشم بیسویش هم خبر ندارد. «تا زمانی که در بیمارستان بودیم نمیدانست پایش قطع شده است، آن را زیر پتو و ملحفه پنهان میکردیم. اما پس از اینکه چشمش را جراحی کردند و قرار شد مرخص شود، پای قطعشدهاش را دید. آنجا بود که زندگی روی سرش ویران شد. سرش را میان بازوانش پنهان کرده بود و اشک میریخت. مهدی میداند که چشم راستش هم جراحی شده است، اما تصور میکند این نابینایی موقتی است و تا یکسال دیگر سوی چشمش بازمیگردد. همیشه نگران مهدی بودم، اما نگرانی من حالا از آینده او است.»
چشمان کمسوی آماج و کیانوش
در میان انفجار و دود و آتش مهدی تنها نبود. مهدی به همراه پسرعمویش آماج و دوستش کیانوش راهی بیمارستان شدند.
مین به آنها هم رحم نکرد. آماج که پشت کنکوری بود، ترکشهای مین او را هم ناکار کرد. چشمانش مشکل پیدا کرده و دید ندارد. «آماج را یک بار جراحی کردهاند، اما پزشکان گفتهاند باید دوباره جراحی شود. شانهاش هم تا زیر گردن بخیه خورده. اگر ترکشها پیش میرفتند به رگ گردنش میرسیدند و شاهرگش را میزدند. شانس آورد که زنده ماند.»
کیانوش هم سر سلامت از انفجار مین خفته در خاک به در نبرد. پس از حادثه او را به ارومیه بردند. دنیا برایش از همان روز سیاه شده است. همانند چشمانش که آنها هم آسیب دیدند. در همان بیمارستان ارومیه چشمانش را جراحی کردهاند، اما دنیا هنوز برایش تیرهوتار است. امیدی به برگشت سوی چشمانش نیست. او هم از مینهای استوار در روستا زخم خورد. زخمی عمیق و ماندگار. امیدش به زندگی سیاه است و تمام شده. میگوید: «مین زندگیاش را خورد و تمام کرد.»
هزینههای بالای بیمارستان
برادر مهدی که در یک کارخانه کارگری میکند از هزینههای سرسامآور بیمارستان میگوید. هزینههای بالایی که با قرض توانست آنها را پرداخت کند و برادرش را ترخیص: «٤٠میلیون تومان هزینه بیمارستان شد. هزینه بالایی بود برای ما که با کارگری زندگیمان را میچرخانیم. مجبو شدم مقداری قرض کنم. بخشی از هزینهها را هم دوستان و آشنایان کمک کردند. از یک میلیون تومان تا دو، سه میلیون تومان. وگرنه ما توانایی مالی نداشتیم که بتوانیم از پس هزینهها بربیاییم. ما حتی گاهی نمیتوانیم پول اجاره خانههایمان را پرداخت کنیم. برای ٥٠، ٦٠ متری باید ٨٠٠هزار تومان بدهیم. اینجا کار نیست یا باید کارگری کنیم یا کولبری. در بهار و تابستان کارگر میخواهند، اما در زمستان به سختی کار پیدا میشود. بسیاری از جوانان در سرمای زمستان مجبورند کولبری کنند. اما ما تا به حال کولبری نکردهایم. اگر زمستان کار نباشد باید با قرض زندگیمان را بچرخانیم تا فصل بهار. پدرم هم کشاورز است. سر زمین مردم کار میکند. من و مهدی تنها دو برادر خانواده هستیم. یک خواهر هم دارم که او هم ازدواج کرده است.»
همسایه آهنی در هنگ ژاله
هنگ ژاله، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان مریوان در استان کردستان ایران است. هنوز این روستا به طور کامل مینروبی نشده است. حالا سالهاست که روستای هنگ ژاله همسایههای آهنی جدیدی دارند. مینهایی که هرازگاهی از دل خاک بیرون میآیند که پایشان را قطع، دستشان را نصف و چشمشان را کور میکند، جانشان را نیز ذرهذره میگیرد.
در شهرستان بانه از بعد پایان جنگ تاکنون ٥٠٠ نفر در اثر انفجار مین جان خود را از دست داده و ٥٠٠ نفر دیگر نیز قطع عضو شدهاند.
یکی از دلایل این حوادث تلخ نبود نقشه نقاط مینگذاریشده است که بتوانند بر اساس آن مین ها را خنثی کنند. هرچند برخی از آنها نیز مربوط به دشمن است و نقشهای از آنها در دست نیست.